آبـــــ . . .
يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۲۳ ب.ظ
آیا باید زنده بمانم و شرمنده این همه مجروحی شوم که از من آب میخواهند؟
ای حسین تو که خود تشنگی چشیده ای کاری بکن...
ای زینب این همه مجروح که اینجا افتاده اند، برای لبان خشک تو در اسارت گربه ها کردند...
ای عباس کجایی؟
وقتی آن نوجوان دست دراز کرد طرفم و گفت : « آب! »
نشستم کتارش و به سر خود زدم و شروع کردم به کندن گل و لای تا مگر از زمین آب بجوشد...
اما جای آب از زمین خون از سینه او میجوشبد
وقتی دیدم دارد جان میدهد؛ دستش را گرفتم و پیشانی ام را گذاشتم روی جوشش خون سینه اش و به سیری دل گریه کردم...
منبع:
کتاب نه ابی نه خاکی نوشته علی موذنی